تـــــــــــــــــنــــــــــــــــهــــــــــــــــــــایـــــــــــــــى
زندگیم روزی شروع شد که تنهایی افتخاره آشنایی داد
بیستون کنده شده و عشق به جایی نرسید ، دیگر از تیشه فرهاد بدم می آید ! … دل کندن اگر آسان بود ، فرهاد بجای بیستون دل نمیکند! حکایت من ، حکایت کسی است که عاشق دریا بود اما قایق نداشت ، دل باخته سفر بود اما همسفر نداشت ، حکایت کسی است که زخم داشت و ننالید ، مثل پرنده ای که دلش هوای آسمان داشت و دربند صیاد بود سراپا اگر زرد و پژمرده ایم … ولی دل به پاییز نسپرده ایم … چو گلدان خالی لب پنجره … پر از خاطرات ترک خورده ایم اگر تنهاترین تنها شوم ، بازهم خدا هست هرکه با ما دوست باشد سرور و سالار ماست … یاد او درمان ما و قلب او در قلب ماست …. سلامتی پنگوئن که یه ذره قد داره ، اما بازم لاتی راه میره ! یه وقتایی حس آخرین بیسکویت مونده تو بسته ساقه طلایی رو دارم ؛ شکسته و تنها ! تو زندگیت باید به بعضی ها بگی: من چشم میزارم تو فقط برو گمشو ! نگاهت را به درگاه خدا کن … خدا را با وجود خود صدا کن … در آن حالت که دستانت بلند است … غنیمت دان و ما را هم دعا کن چه زیباست ، هنگامی که در اوج نشاط و بی نیازی هستی ، دست به دعا برداری وقتی به اون چیزی که آرزوت بود رسیدی ، تازه میفهمی که آرزوش بیشتر از داشتنشه هفت شهر عشق شهر اول : نگاه و دلربائی شهر دوم : دیدار و آشنایی شهر سوم: روزهای شیرین و طلایی شهر چهارم : بهانه و فکر جدایی شهر پنجم : بیوفایی شهر ششم : دوری و بی اعتنایی شهر هفتم : اشک و آه و تنهایی فریاد ها را همه میشنوند ، هنر واقعی شنیدن سکوت است نگران فردا نباش ، خدای دیروز و امروزت فردا هم هست. فردایت قشنگ آنجاییکه باد نمی وزد ، آدمها دو دسته میشوند : آنهایی که بادبادکشان را جمع میکنند ، و آنهایی که می دوند تا بادبادکشان بالا بماند با معرفت ترین شخصیت تو زندگیت کیه ؟ الف ) من ، ب) الف ج) الف و ب د) همه موارد! لالا لالا بخواب دنیا خسیسه … واسه کمتر کسی خوب مینویسه … یکی لبهاش همیشه غرق خنده است … یکی پلکاش تو خوابم خیس خیسه … یکی جز ” یاد تو ” هیچی نداره ! سفر نکن خورشیدکم ، ترک نکن منو نرو … نبودنت مرگ منه راهی این سفر نشو … نذار که عشق منو تو اینجا به آخر برسه … مرگ تو و مرگ من از رفتن تو سر برسه … تابوتم فردا از کوچه ات میگذرد ، چشم مپوشان ، این مرده همان است که بیمار تو بود ! دیگر نمیگویم گشتم نبود ، نگرد نیست! بگذار صادقانه بگویم؛ گشتم ! اتفاقا بود، فقط مال من نبود. بگذار دیگری بگردد ، لابد مال اوست …. ..
نظرات شما عزیزان:
::
::
عمیق ترین درد زندگی مردن نیست ، بلکه ناتمام ماندن قشنگترین داستان زندگی است که مجبور میشی آخرش را با جدایی به سرانجام برسانی
::
::
دیشب از دلتنگیت بغضی گلویم را شکست … گربه ای شد بر فراز آرزوهایم نشست … من نگاهت را کشیدم روی تاریخ غزل … تا بماند یادی از روزی که بر قلبم نشست
::
::
::
::
::
::
::
::
::
::
::
::
::
::
::
::
::
::
::
::
::
::
::
::
::
::
::
::
::
::
::
::
::
::
::
::
::
::
::
::
بغض هایم را به آسمان سپرده ام ، خدا بخیر کند باران امشب را ….
::
::
بگین یه آرزو دارم ، داشتن اون همین و بس … بگین اگه پیشم نیاد ، دیگه تموم میشه نفس … خیلی چیزا بهش بگین ، بگین روزای آخره … نفس ندارم به خدا ، زود میمیره این دیوونه !
::
::
توی آسمون دنیا هرکسی ستاره دارد … چرا وقتی نوبت ماست آسمون جایی ندارد !
::
::
آدمکای شهرما، بازیگرای قابلند … وقتی بشه یواشکی رو قلب هم پا میزارن … قصه روزگار اینه ، به هیچ کسی وفا نکن … روی دلای آدما ، هرگز حسابی وا نکن
::
::
“دنیا” را بغل گرفتیم گفتند : امن است هیچ کاری با ما ندارد. خوابمان برد ، بیدار شدیم ، دیدیم آبستن تمام دردهایش شده ایم ….
::
::
سکوت میکنم ! نه اینکه دردی نیست ، گلویی نمانده برای فریاد ….
::
::
هر آنچه خواستیم نیامد به دست … چو بیگانه بودیم به دنیای پست … پی آب بودیم کوزه به دست … چو آب یافتیم کوزه شکست!
::
::
باورم شد پاک بودن ذلت است … عاشقی سوزاندن حیثیت است … باورم شد دوستی ها لحظه ای است … بی وفایی قسمتی از زندگی است … عاشقی چیزی برای هدیه نیست … طرح دریا و غروب و گریه نیست … عاشقی یک کلبه ویرانه نیست … صحبت از شمع و گل و پروانه نیست
::
::
ای غریبه ؛ من یه برگ پاییزی زیر پاهایت نیستم ، یا یه قاب عکس خالی ، من همانم که یه روز عاشقانه فریاد زدی دوستت دارم!
::
::
هر لحظه لبم ترانه غم آموخت … هر لحظه دلم درس شکستن آموخت … پروانه ترین عاشق تاریخ منم … اما شده ام اسیر شمعی که نسوخت !
::
::
ماهیان روی خاک ، ماهیان روی آب … وقت مردن ساحل و دریا چه فرقی میکند … یاد شیرین تو بر من زندگی را تلخ کرد … تلخ و شیرین جهان بی تو چه فرقی میکند ؟
::
::
بی وفایی کن وفایت میکنند … با وفا باشی خیانت میکنند … مهربانی گرچه آیین خوشی است … مهربان باشی رهایت میکنند …..
::
::
در اندرون من خسته دل ندانم کیست …. که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
::
::
وفای اشک را نازم که در شبهای تنهایی ، گشاید بغض هایی را که پنهان در گلو دارم
::
::
سیاهی شبو دوست دارم ، آخه همرنگ روزگارمه ….
::
::
کسی را خون دل دادم که با من آشنا گردد ، ندانستم که کس خون میخورد خونخوار میگردد
::
::
خدایا میوه کدام درخت باغت را گاز بزنم تا از زمین رانده شوم ؟!
::
::
به چه میخندی ؟ به مفهوم غم انگیز جدایی؟ به چه چیز ؟ به شکست دل من یا که به پیروزی خویش؟ به چه میخندی تو؟ به نگاهم که چه مستانه تو را باور کرد ؟ یا به افسونگری چشمانت که مرا سوخت و خاکستر کرد؟ به چه میخندی تو؟ به دل ساده ی من میخندی که دگر تا به ابد نیز به فکر خود نیست؟ راست میگویی خنده دار است بخند!
::
::
Power By:
LoxBlog.Com |